مدح و مرثیۀ حضرت سکینه سلاماللهعلیها
بـا کــلامُ اللهِ نــاطــق هــمکـــلام! ای سـکـیـنه! بر کـرامـاتت سلام! مشعـل روشن ز مـصـباح الهـدی در عـبادت غرق و مجـذوب خـدا برتـرین زنهای عـصر خـویشتن یــادگــار مـــانــدگــار پــنــج تــن در زنـان هـاشـمی صاحـب وقـار خـانـدان فــاطــمــی را افــتــخـار آفتابی خود که عمری در حجـاب بــودهای در سـایــهســار آفــتــاب ای فـصاحـت بی نـوایت، بـینـوا صـد نـوا از نــای تـو در نـیـنــوا در اســارت نــقـش ایـفـا کـردهای پا بـه پـای عـمـّه غـوغـا کـردهای در حـرم، در خـیمهگه، در قـتلگاه در مـسـیــر کـوفـه و شـام سـیــاه مـیدرخـشـد نـام تـو، گـفـتـار تـو اشـک تـو، ایـمـان تـو، ایـثـار تـو خورده بر جان و دلت مُهر عطش شام غـربت دیدی و ظُهـر عطش از عـطش گـر چه ز پـا افـتادهای سهـم آب خـود به طـفـلان دادهای در مـصـائـب پــایـداری کـردهای عـمّـه را با صبـر یـاری کـردهای در وداع آخــریـنـت بــا حــسـیـن کز حرم برخاست بانگ یا حسین اوّلـین کـس را که مـولا یـاد کـرد نـام شـیـریـن تـو را فــریـاد کـرد ای سـکـیـنـه حـامـی ایـتـام بـاش! ای دلآرامِ حـــسـیــن آرام بــاش! قـطـرههای اشک بر سـیـما مـزن شـعـلـههـای درد بــر دلهـا مـزن پـیـشتــر آ نــزد بــابــا پـیــشتـر گـریـهها در پیـش داری بـیـشـتـر رفت در میدان و دیگـر برنگشت برنگشت و از تن و از سر گذشت رفت و پنهان از نظر شد منظرش تا که دیـدی بـر فـراز نـی سـرش طاقـت از کـف داده و دل باخـتی خویش را بر خاک و خون انداختی در وداع سـیـنـه سـوز خـویـشـتـن دست بـردی زیر آن خـونین بـدن تا گـرفـتـی آن تـن صـد چـاک را سـوخـت آهـت خـیـمـۀ افـلاک را زان زیارت در فـضا هنگامه شد پــارههـای دل زیــارتنــامـه شـد مـاه محـمـل باز انـجـم را بخـوان «شیعَتی مَهما شَرِبتُم» را بخـوان |